جدول جو
جدول جو

معنی باد کندن - جستجوی لغت در جدول جو

باد کندن
(مُ مَ رَ)
تیز دادن، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح. بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاد کردن
تصویر یاد کردن
بیان کردن، به خاطر آوردن، طلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد کردن
تصویر داد کردن
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ حَ)
نفخ کردن. ورم کردن. آماس کردن. منتفخ شدن. انتفاخ. آماهیدن. آماسیدن. تنفخ. متورم شدن. برآماسیدن. تورم. ورم پیدا کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از آباد کردن
تصویر آباد کردن
عمارت، عمران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بخاطرآوردن، نوشتن ذکر کردن، بدیدار کسی رفتن چطور شد یاد ما کردی (هنگامی که آشنایی بدیدن اوآید یا از او پرسشی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبا کندن
تصویر قبا کندن
کپاه کندن جامه کندن آماده شدن کندن قبا، آماده شدن مهیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد کندن
تصویر بنیاد کندن
خراب کردن منهدم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غال کندن
تصویر غال کندن
بپایان رسانیدن، تمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آمدن
تصویر باد آمدن
وزیدن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد عنان
تصویر باد عنان
تیز تک تنها برای اسپ به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گندی
تصویر باد گندی
فتق، غری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد خنده
تصویر باد خنده
خنده تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
((کَ دَ))
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد کردن
تصویر یاد کردن
((کَ دَ))
یادآوری کردن، به خاطر آوردن، به دیدار کسی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد بودن
تصویر باد بودن
((دَ))
هیچ بودن، پوچ بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
((بَ کَ دَ))
اسیر کردن، محکم گرفتن، محکم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد دادن
تصویر باد دادن
((دَ))
از دست دادن، از دست رفتن، در معرض باد گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن، پف کردن، نفخ کردن، افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن، به فروش نرفتن، روی دست ماندن، مصرف نشدن
متضاد: به فروش رساندن، آب کردن، پرهوا کردن، دمیدن، برانگیختن، تهییج کردن، تی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
Exhilarate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
веселить
دیکشنری فارسی به روسی